loading...
اهل سنت ویکیپدیا
جهاندیده بازدید : 5 2013/07/31 نظرات (0)

شیخ محمد عریفی / ترجمه: آســع

روزی اشعب (نام مرد) با مرد بازرگانی همسفر شد و این مرد تمام کارها را به تنهایی انجام می‌داد مانند پایین آوردن وسایل از روی  اسب‌ها و آب دادن به اسب‌ها و….

در راه بازگشت برای غذا خوردن از روی اسب پیاده شدند. اشعب روی زمین نشست و پاهایش را دراز کرد. و مرد فرش را پهن کرد و وسایل را از روی اسب‌ها پیاده کرد سپس به اشعب نگاهی کرد و گفت: بلند شو هیزم جمع کن و من گوشت را تکه تکه می‌کنم ..

اشعب: به خدا از بس که سوار این اسب شدم خسته‌ام .

مرد بلند شد و هیزم را جمع کرد سپس به اشعب گفت: بیا و آتش بزن…

اشعب: اگر به آتش نزدیک شوم دودش سینه‌ام را اذیت می‌کند.

مرد آتش را روشن کرد و گفت: بیا مرا در خرد کردن این گوشت کمک کن.

اشعب: می‌ترسم چاقو دستم را ببرد

مرد به تنهایی گوشت‌ها را خرد کرد و باز رو به اشعب کرد و گفت: بیا و گوشت‌ها را درون قابلمه بریز و غذا درست کن.

اشعب: وقتی به پختن غذا درون قابلمه نگاه می‌کنم چشمانم درد می‌گیرد .

تا اینکه مرد غذا را درست کرد و خسته روی زمین نشست و به اشعب گفت : برو سفره را پهن و غذا را در بشقاب بریز.

اشعب: بدنم سنگینی می‌کند نمی‌توانم این کار را بکنم .

مرد از جای خود بلند شد و سفره را پهن و غذا را آماده کرد سپس گفت: ای اشعب بیا و مرا در خوردن غذا همراهی کن .

اشعب: واقعا خجالت زده هستم از اینکه نتواستم کاری انجام دهم اما الان من در خدمتت هستم و هر کاری خواستی انجام می‌دهم…

سپس بلند شد و غذا خورد .

نتیجه‌گیری: شاید با مردمی مثل اشعب برخورد کنی… ناراحت نشو… کوه باش و استوار.

منبع: کتاب از «زندگی ات لذت ببر» (استمتع بحیاتک) شیخ محمد عریفی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 37
  • بازدید سال : 49
  • بازدید کلی : 646