هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل آید بگوید
حضرت سعدی در امر ادب و تعلیم به عبارت ساده در آموزش و پرورش دانشمند کم نظیری است، و دو کتاب گلستان و بوستان این متفکر و مبتکرِ فارسی در کتابخانه و کتابخوانیِ جهان جایگاه خاصی دارد. در نخستین حکایت گلستان می خوانیم:
پادشاهی راشنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد[۱] بیچاره درآن حالتِ نومیدی ملِک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل آید بگوید.
وقت ضرورت چونماندگریز دست بگیرد، سرشمشیرتیز
اِذَایَئِسَ الإنسانُطالَ لِسانُهُ کَسِنَّوْرٍمَغْلُوبٌیَصُولُعلَیالکَلْبِ[۲]
ملک پرسید: چه می گوید؟ یکی از وزرای نیک محضرگفت: ای خداوند! همیگوید: وَالکاظِمِینَ الغَیْظَ والعافینَ عَنِ النّاسِ.
ملک را رحمت آمد و ازسرخون او درگذشت. وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در محضر پادشاهان جز به راستی سخن گفتن، این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.
ملک روی از این سخن درهم آورد و گفت: آن دروغ وَی پسندیده ترآمد مرا از این راست که توگفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این در خُبثی، خردمندان گفته اند: دروغی مصلحتآمیز به که راستی فتنهانگیز.
هرکه شاه آن کندکه اوگوید[۳] حیف باشد که جز نکوگوید.
برطاق ایوان فریدون نبشته بود:
جهانای برادر نماندبکَس دلاندرجهانآفرین بند وبس
مکن تکیه برملْکِ دنیا وپشت[۴] که بسیارکس چون توپروردوکشت.
چوآهنگرفتن کندجانپاک چه برتخت مردن چه بروی خاک
[۱] دراین جمله شیخ صاحب بجز از واژهی «اسیری» در همه کلمات حرف«ش» را به کاربرد و این به خودی خود یک آرایه ادبی است، البته اگر در همه واژگان جمله«ش» می برد، مسلّماً سنگین هم می بود ، علامهشیرازی سه نقطه را ازحرف « ش» برداشت وآن کلمه اسیری «س» شد و همانند داس سنگینی جمله را درو کرد و هرزهای دلآزار را برداشت، یعنی واژه «اسیری» جاده خاکی را اسفالته و دندههای خشک واژگان را گریس کاری کرد و آنرا ملایم ساخت. لطفاً تکرار کنید: پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد.
[۲] هرگاه انسان ناامید باشد، لبگشایی می کند، همانند گربه مغلوب که بر سگ حمله می کند.
[۳] شاه به گفته کسی اعتماد کرده و آن را اِجرا میکند.
[۴] پُشتوانهی کشوری و لشکری.